فصل دوم: خاطرات حجت ‌الاسلام والمسلمین سید اسدلله امامی میبدی
جریان دستگیری حجت الاسلام محمدرضا ناصری
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

جریان دستگیری حجت الاسلام محمدرضا ناصری

‏آقای خمینی اعلامیه‌ای چاپ کرده و به آقای ناصری داده بودند، و به ایشان گفته بودند ‏‎ ‎‏که شما این اعلامیه‌ها را به مکه ببرید و آنجا پخش کنید. آقای ناصری هم با چند تن از ‏‎ ‎‏دوستانش به مکه رفته بودند. آقای ناصری اعلامیه‌ها را تک‌تک به دست مردم می‌داد و ‏‎ ‎‏دوستانش از طبقه دوم صفا و مروه آن اعلامیه‌ها را به پایین می‌ریختند. کار آقای ‏‎ ‎‏ناصری سبب شد که ساواک ایران او را در مکه دستگیر کرد و تحویل ساواک سعودی ‏‎ ‎‏داد. ساواک سعودی هم او را دو سال زندانی کرد. او یک سال در ریاض و یک سال ‏‎ ‎‏هم مثل این‌که در جده زندانی شد. آقا از این بابت خیلی ناراحت بودند. قضیه این‌که ‏‎ ‎‏ایشان چگونه از بند خلاص شد و به نجف آمد خیلی مفصل است. روزی من در ‏‎ ‎‏یکی از کوچه‌های نجف ایشان را دیدم اما نشناختم. او لباس عربی پوشیده بود، محاسن ‏‎ ‎‏و موی سرِ بلندی داشت که به شئونات طلبگی نمی‌خورد، چفیه سعودی هم سرش بود. ‏‎ ‎‏او به من گفت: آقای امامی بایست. گفتم: شما را نمی‌شناسم، کی هستید؟ گفت: من ‏‎ ‎‏ناصری هستم. گفتم: این چه وضعی است؟ گفت: من از زندان سعودی آمده‌ام و الآن ‏‎ ‎‏می‌خواهم جایی بروم، ممکن است که به خانه شما بیایم؟ گفتم: بفرمایید. گفت: من ‏‎ ‎‏الآن دوـ سه ساعت است در نجف حیران هستم و می‌خواهم بروم به سر و ‏‎ ‎‏وضعم برسم، چه کار کنم؟ گفتم: شما می‌خواهید کسی از آمدنتان خبر داشته باشد؟ ‏‎ ‎‏گفت: بله، اگر بتوانی الآن بروی پیش آقای خمینی و بگویی که ناصری آزاد شده خوب ‏


‏است. گفتم: باشد. آقای ناصری را به خانه بردم. خانه ما در همان شارع رسول بود و تا ‏‎ ‎‏خانه آقای خمینی تقریباً 60 یا 70 متر فاصله داشت. ما سمت شرق خیابان بودیم و ‏‎ ‎‏آقای خمینی طرف غرب خیابان بود. به آقای ناصری گفتم که شما در خانه بنشین من ‏‎ ‎‏می‌آیم.‏

‏به طرف منزل آقای خمینی به راه افتادم و وارد منزل ایشان شدم. آقای خمینی و ‏‎ ‎‏حاج آقا مصطفی نشسته بودند، درِ گوش آقای خمینی گفتم که ناصری از زندان آزاد ‏‎ ‎‏شده و در منزلِ ماست. ایشان خیلی خوشحال شد و دعایی درباره من کرد و فرمود: ‏‎ ‎‏بشِّرنی بشرک‏‏‌‏‏الله؛ خبر خوشحالی برای من آوردی خدا ان شاءالله خبر خوشحالی به تو ‏‎ ‎‏بدهد.‏

‏از منزل آقای خمینی بیرون آمدم. حال خوبی داشتم. رفقا گفتند که این سید اسدالله ‏‎ ‎‏امشب یک حالت عجیبی دارد. حاج آقا مصطفی به آقای خمینی گفته بود ‏‎ ‎‏که سید اسدالله چه گفت؟ ایشان هم گفته بودند که ناصری در منزل سید اسدالله ‏‎ ‎‏است. مدتی نگذشته بود که دیدم حاج آقا مصطفی با همه رفقا از جمله آقای ‏‎ ‎‏سجادی اصفهانی که الآن در قم رئیس دادگاه است، آقای سید محمود دعایی و عده‏‏‌‏‏ای ‏‎ ‎‏دیگر به منزل ما آمدند. ناصری شب در منزل ما ماند و فردای آن روز او را به مدرسه ‏‎ ‎‏بردیم.‏